مثل اتوی داغ چسبیده بودم به رخت خوابم، ج و میکردم و میسوختم و میسوزاندم! اما جدا نمیشدم؛ به مامان میگفتم دلم برایش تنگ میشود توروخدا جدایمان نکنید، مامان راضی نمیشد، میگفت خودت خواستی، هیچ کس دیگر مثل او نمیتواند دوستت داشته باشد، اما تو اینطور خواستی! تنوع! جدایی! نگاهش مظلومانه میخ چشمان من است، آن یکی چندش آور و امیر است! اسمش امیر است! بغض میکنم، بیچاره ترین موجود عالمم، از خواب میپرم، مثل اتویی که از برق بیرون بکشی و از لباس جدا کنی! .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mike انواع پمپ Mary مرجع فایل های لایه باز رافیکس تخصصی ترین سامانه آنلاین خدمات IT ارتــــــباک مجله فناوری برتر سرداران حرم Mindy شات های یک دختر شاد