نشسته بودم و فکر میکردم ، به همه چیز و هیچ چیز . به غصه ها، آدما، حال بد و خوب دنیا که هر طرفیش یه جور اذیت کنندست . به عاصی شدن از دست آدما و فکر کردن به این که همین آدما زندگی تورو تشکیل میدن و از زندگی راه فراری نیست . 

بچه هایی که هرکدوم یه جور غصه دارن برای پدر مادراشون و نداشتن بچه هزار بار غصه ی بعضیا رو بیشتر کرده . به زندگیای از هم پاچیده و تازه شکل گرفته . به اونایی که تازه یکی به دنیا اومده و عضو جدید خانوادشون شده و اونایی که همون موقع کسی رو از دست دادن و از خانوادشون کم شده . به قیافه گرفتنا، خندیدنا، گریه کردن، رفتارا، دلشکستگی، خاطره ها .

خلاصه داشتم فکر میکردم و حالم خوب نبود . قرآن روی میز جلوی مبلی بود که روش نشسته بودم . برش داشتم و گفتم اگر کلام خدایی باید چیزی برای گفتن به این حال و اوضاع من داشته باشی ؟! اگر به تو یقین دارم بسم الله .

باز کردم و اومد :

 

وَمَا هَٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ

 

ممنونم عالیجناب خلقت :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پذیرش دانشگاه های روسیه وبمستر رهایی Jessica sabK zendegi Eric پیچ خشکه پیچ آلنی پیچ جوشی پیچ درای وال پیچ پانلی carwash.parsablog.com ♫♪ یک سبد ترانه ♪♫